خانم ما اینجا بیشتر از این که همکار باشیم دوست هستیم , فامیل هستیم , اصلا ما یک خانواده ایم . من از شما می خواهم اینجا احساس غریبی و غربت نکنید اینجا را خانه خود تان بدانید و راحت باشید . از همه نظر راحت باشید . از امروز که در این شرکت مشغول کارمی شوید تصور نکنید اینجا محل کار است با تمام وجود در نظر داشته باشید اینجا منزل خودتان است و من مدیر و رئیس و صاحب شرکت و کارفرمای شما نیستم بلکه عضوی از خانواده شما هستم . من امید وارم در کنار هم روزهای خوش و پر باری داشته باشیم
شرکتی بود بر فراز برجی مدون و بلند در شمال میدان ونک با زمینه فعالیت مشارکت در ساخت ( تولیدی- صنعتی ) مضاربه مشاوره در امور؛ اخذ انواع وام اخذ تسهلات ریالی - ارزی ارائه طرحهای توجیهی , شرکت مهندسی سرمایه گذاری.مدیر و مالک اصلی شرکت مردی بود با ته ریشی آراسته و آنکارد کرده با رعایت کامل" الحق نسا " در روی گونه و زیر گلو و لکه ای متراکم و تیره و برجسته میان دو ابرو . برجی که ما بر فراز آن بودیم چهار سو و بال داشت و واحد ما در بال شمال غربی بود و میز من دیدگاهی مشرف به شمال و غرب تهران داشت . بعد از گذشت چند ماه رابطه من و جناب مدیر از فامیلی و خانوادگی گذشت و بنا به توافق دو طرفه در حد بالا تنه ادامه پیدا کرد . روزهای پی در پی من بعد از وقت اداری و بستن درب ورودی و قطع خطوط تلفن در حالی که مدیریت محترم بدنبال گمشده کودکیش و گره کور "عقده ادیب" خود در میان بدن فربه و چاق من مانند گربه ای گرسنه بدنبال دنبه و چربی می گشت چشم به دور نمای پنجره کنار میز کارم داشتم و خزیدن خورشید را در پشت برج میلاد می دیدم و در سرخی غروب "عقده الکترا " خویش را جستجو می کردم تا پایان سفر خورشید و گرگ میش شدن آسمان وخالی کردن قوری و خاموش کردن سماورآبدارخانه شرکت و نوشیدن آخرین چایی یک روز پر کار . با گسترش رابطه و تقاضای بیشتر جناب مدیر من حاضر نشدم برای یک موقعیت شغلی قیمتی بیشتر از این پرداخت کنم و این عدم پرداخت باعث اخراج همراه با توهین و تحکم من شد.
ادامه دارد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: داستان تخیلی و تنرسناک ، ،
برچسبها: